امیر علی و نازنین زهراامیر علی و نازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

رنگین کمون زندگی

منم پسمل شدم!

دیروز سر ظهر تو گرما با مامان و داداشی رفتیم ارایشگاه تا موهامو یکم کوتاه کنیم مامان به ارایشگر گفت یکم کوتاه کن به اندازه ای که از این حالت ریش ریش در بیاد اونم گفت باشه بعد از مدتی که زیاد هم طول نکشیدبعد ازاینکه خانومه موهامو سشوار کشید مامان دهنش از تعجب باز مونده بود   اخه موهام از موهای امیر علی هم کوتاه تر شده بود الان دقیقا شکل یه پسر بچه کوچولوام وقتی برگشتیم خونه مامان هی عکسامو نگاه میکرد و هی اه می کشید که ای کاش موهامو کوتاه نمیکرد امضا:نازنین زهرا       ...
22 تير 1391

ما هم دلمون میخواد حرف بزنیم!

چند روزه مامان جونمون بهمون تخم کفتر میده شنیده که خیلی قویه و کمک میکنه تا زودتر باهاش حرف بزنیم مامان ازمون میپرسه :وقتی جیش دارین کجا میرین؟ما هم فوری میگیم دسشویی! تازگیها کف دستشویی یه هزار پا دیده شده که ما دو تا شاهد کشته شدنش توسط بابا با دمپایی بودیم به خاطر این وقتی میگیم دستشویی فوری یاد اون هزار پاهه می افتیم و میگیم هیس داره ...
18 تير 1391

دلتنگی مامان

همیشه جمعه ها مامان غمگین میشه دلش میگیره و گریه میکنه اون میگه از وقتی کوچولو بوده جمعه ها رو دوست نداشته اما نمیدونسته چرا؟ اون روزی که ما دو تا اومدیم به این دنیا غروب جمعه بود یه روزی که مامان اصلا منتظر ما نبود هنوز خیلی مونده بود تا تاریخی که دکترمون زده بود. مامان تو خونه تهنا بود از صبح تا غروب یادمه از صبح که تهنا شد یه کم اشک ریخت ما دو تا هم کلی غمگین شدیم به خدا گفتیم دلمون براش میسوزه ببین چقدر غمگینه اجازه میدی یکم زودتر بریم پیشش اما دیدیم کم کم اروم شد میدونین چرا؟چون خدا رفت تو قلب مامانی میپرسین چه جوری؟ اون شروع کرد به خوندن قران این جوری با خدا حرف میزد و اروم میشد ما دو تا هم گوش میدادیم سوره واقعه بود ...
16 تير 1391

رفتیم باغ وحش

امروز غروب بابا و مامان مارو بردن باغ وحش چقدر گناه داشتن حیوونایی که اسیر قفس بودن گرسنه تشنه دل ما براشون خیلی سوخت به همین خاطر تمام کیکی که مامان برامون ورداشته بودو دادیم تا اونا بخورن ...
16 تير 1391

محبت دوقلویی

    دوقلوهای دختر به نام‌های بریل و کایری، ۱۲ هفته زودتر از موعد، به دنیا آمده بودند و بنابراین به مراقبت‌های ویژه نیاز داشتند، آنها را در دستگاه‌های انکوباتور جدا گذاشتند. کایری خوب وزن می‌گرفت و شرایطش پایدار بود، ولی بریل، فقط ۹۰۰ گرم وزن داشت، در تنفس مشکل داشت و دچار مشکل قلبی هم بود و انتظار نمی‌رفت، زنده بماند.  پرستارش هر کاری از دستش برمی‌آمد برای بریل انجام داد، اما شرایطش فرقی نکرد. تا اینکه برخلاف قوانین بیمارستان، او آن دو را در یک انکوباتور قرار داد.   او دو نوزاد را قدری تنها گذاشت و رفت که بخوابد، در بازگشت او این صحنه زیبا را دید و سایر پرستاران و پزشکان را صدا...
16 تير 1391

مامان ازاری

الام میدونین امروز وقتی از خواب بیدار شدم و مامانمو تو اشپز خونه دیدم که داره تند تند فرنی درست میکنه چه کار زشتی کردم...... با یه مداد نا غافل کوبیدم پشت مامان اونم که تو این عوالم نبود جیغ بلند کشید و خیلی شرمندش شدم.اخه چیکار کنم این اخلاق من به مامانم رفته .     امضا:امیرعلی ...
14 تير 1391
1