همیشه جمعه ها مامان غمگین میشه دلش میگیره و گریه میکنه اون میگه از وقتی کوچولو بوده جمعه ها رو دوست نداشته اما نمیدونسته چرا؟ اون روزی که ما دو تا اومدیم به این دنیا غروب جمعه بود یه روزی که مامان اصلا منتظر ما نبود هنوز خیلی مونده بود تا تاریخی که دکترمون زده بود. مامان تو خونه تهنا بود از صبح تا غروب یادمه از صبح که تهنا شد یه کم اشک ریخت ما دو تا هم کلی غمگین شدیم به خدا گفتیم دلمون براش میسوزه ببین چقدر غمگینه اجازه میدی یکم زودتر بریم پیشش اما دیدیم کم کم اروم شد میدونین چرا؟چون خدا رفت تو قلب مامانی میپرسین چه جوری؟ اون شروع کرد به خوندن قران این جوری با خدا حرف میزد و اروم میشد ما دو تا هم گوش میدادیم سوره واقعه بود ...